خاطرهای زیبا از دوستم امید
یه روز تو نشسته بودم پای کامپیوتر بابامم کنارم بود داشتیم تو اینتر نت میگشتیم باهم که یهو گوشیم زنگ خورد من دیدم شماره ی قریبه افتاده نمیخواستم جواب بدم ولی دیدم جواب ندم بابام شک میکنه برداشتم دیدم خودشه به هزار مکافات بهش فهموندم بابام پیشم نشسته که قطع کنه قطع کرد ولی تمیدونم چرا هی پشت سر هم زنگ میزد انقدر زنگ زد که آخر بیخیال اینترنت شدم از خونه رفتم بیرون تا جواب دابشو بدم ] اینجوری بود که نزدیک بود گوشیو عشق و سرم به باد بره [Web] -
نظرات شما عزیزان:
سلام وبت خیلی قشنگ بود موفق باشی
اولش قرار بود فقط یه دیدار معمولی باشه و یه تشکر برای کاری برا هم کرده بودیم ...یه کادو قشنگم برام گرفته بود برای تشکر ...
اما آخرش تبدیل شد به یه درخواست عاشقانه برای کنار هم موندن :